چه قدر خوب می شد آدمها همانقدر که به فکر انجام وظیفه بودند به فکر تاثیر اعمال و فعلهایشان در دیگران هم بودند
و جه خوب بود اگر همان طور که در اندیشه ی نردیک به خدا شدن بودیم به چگونگی دور شدن از سرچشمه ی نیکیها هم اندیشه می کردیم
چه خوب بود همان طور که به دنبال متهم کردن بودیم به دنبال بخشش و بیگناهی هم باشیم
و چه قدر خوب بود اگر چاله ای در زندگی می کندیم به فکر پر کردن آن هم بودیم
.
.
.
و اما زندگی
مانند گویی است که در گردونه ی هستی در حرکت است و این ما هستیم که هر لحظه با ضربه ای به این گوی آن را به جهتی پرتاب می کنیم و چه خوب بود که می دیدیم هر بار پرتاب ما چه اثرات مثبت و منفی را از خود بر جای می گذارد
چه قدر خوب بود که پرده های حجاب با دانسته ها و ندانسته ها به کنار می رفتند تا آنچه را که در حقیقت وجودی ناب دارد را ببینیم نه آنچه را که فکر می کنیم وجود دارد .
وببنیم نابسامانیهایی که در این بستر ندیدنهای غیر واقع ایجاد می گردد .
.
.
آیا می توان با نادانسته هایی که موجب بسیاری تنشها در جامعه و در میان قلب های پاک می شویم به اندیشه ی خوب بودن فکر کنیم ؟
این برایم جای علامت سوال بزرگی است !!!
حتما می گویید توکل بر خدا کن و ...
اما ایا می توانیم با این کلمات از خود دور کنیم آنچه را که به وجود آورده ایم که با اندکی درایت می توانست نباشد ؟
و می توان با توکل بر خدا کلنگی را بر فرق سر آدمیزادگان فرود آورد و گفت : ندانسته بود و عمدی نبود و قصد خدایی در کار بود نه غیر انسانی ؟
گاهی من واقعا در عجبیت این انسان می مانم که چگونه این زبان گوشتی و این عقل خود را به تمام فراسوی خود می چرخاند تا مهر بی تقصیری را بر پیشانی خود بزند
موضوع مطلب :